کبد مرد جوان اهل رودان، جان یک نفر را نجات داد. ابراهیم صداقتی 39 ساله ، سابقه فشار خون کنترل نشده داشته است و به علت اجتناب از مصرف دارو، دچار فشار خون بالا و متعاقب آن خونریزی عروق مغزی و سپس مرگ مغزی شد.
جوان 22 ساله رودانی که دچار مرگ مغزی شده بود جان 3 بیمار پیوند اعضا را نجات داد. کبد وی به آقای 34 ساله از اصفهان ،کلیه هایش به آقای 39 ساله از بستک و خانم 23ساله در لار اهدا شد.
اعضای بدن مرد جوان ساکن قشم به 3 بیمار نیازمند اهدا شد . مصیب گندمکار ششده 38 ساله اهل فسا به علت سردرد شدید به بیمارستان مراجعه و پس چند روز دچار مرگ مغزی شد.کبد وی به زن 46 ساله از رفسنجان، دو کلیه نیز به دو مرد 57 ساله از شیراز و 37 ساله از میناب پیوند زده شد.
باور نکرده که پاره تنش را چند روز پیش با علائم آنفلوانزا ازدستداده است او میگوید دخترکم زنده است مرگ با ایستادن نبض رخ میدهد نبض زهرای من در دل کودکی دیگر میتپد.
هقهق گریههایش بلندتر و بلندتر میشود... با صدای گرفته دخترش را صدا میزند...صحنهای تلخ و طاقت فرساست...
زن خود را بر روی تلهای از خاک میاندازد که پارچهای سیاهرنگی آن را پوشانده است...
»چطوری به کسرا بفهمانم هیچوقت کیمیا را نمیبیند،هنوز نمیداند که دخترکم پر کشید و رفت ... دخترم دیدارمان به قیامت، میدانم جایت در بهشت است».
دقایقی سکوت میکند و به 10 سال پیشبر میگردد... سالی که دوقلوها به دنیا آمدند و نامشان شد کیمیا و کسرا. قد کشیدند، هرروز زیبا و زیباتر شدند، باهم حرف زدند، راه رفتند و شیطنت کردند، پدر و مادر باذوق به تماشای آنها نشستند و هیچوقت به ذهنشان خطور نکرد که پس از گذشت سالها یکی از دوقلوها آسمانی شود و رهایشان کند....
زن با تسلیت گفتنهای اطرافیان به خود میآید ...رد اشکها روی چهرهاش خط انداخته است. لحظهای تصور میکند در خواب است،مات و مبهوت گوشه چادرش را جمع میکند و به خاک قبر خیس نگاهی میاندازد و به اطرافیان میگوید ، کیمیای من کجاست ؟؟؟
دیروز کبد و دو کلیه محمدرضا امینی فرد 32 ساله به 3 بیمار نیازمند زندگی بخشید و دقایقی قبل نیز کبد علی بناوند 52ساله از بدنش جدا و بیمارستان ابن سینا شیراز انتقال یافت تا جهت پیوند به یک بیمار اهدا شود. مرد جوان براثر تصادف و مرد مسن براثر سکته دچار مرگ مغزی شده بودند که پس از روزها دستوپنجه نرم کردن با مرگ ، با اهدا اعضا بدن چشم از جهان بستند.
زن جوان قشمی به علت تومور مغزی، دربیمارستان مرکزی شیراز مورد عمل جراحی قرار گرفت، ولی علیرغم تلاش پزشکان بعد از چند ساعت بیهوشی، به کما رفت و چند ساعت بعد نیز مرگ مغزی وی تایید شد. "نادیه غلامپور»34 ساله با اهدا کبد و دو کلیه اش به سه بیمار جان دوباره ای بخشید .
کبد کوچکش در بدن دختر 6 ساله هرمزگانی ، یکی از کلیههایش به دختر 4 ساله بوشهری و کلیه دیگرش به دختر 4 ساله کازرونی پیوند زده شد ،پیوند اعضای بدنی که متعلق به حمید زمانی یک سال و 7 ماه مینابی است که 17 روز پیش درون کانال مقابل منزلشان در میناب افتاد و غرق شد.
بالش دخترک را محکم در آغوش می گیرد و اشک می ریزد ، لباس های رنگارنگ اورا هر چند وقت یک بار از کمدش در می آورد می بوید و می بوسد ومی گرید،هرازگاهی نجواکنان لالایی سر می دهد و چشمانش را می بندد وبا خاطرات کودکش شب را تا صبح سپری می کند. مادر باورش نمی شود که دیگر صدای خنده و شیطنت های فاطمه را نمی شنود که ذوق کند ، فاطمه 5 ساله ای که با دیدن ناراحتی مادر، خود را در آغوشش می رساند می خواهد بفهماند که دختر در هر سنی رازدار و رفیق مادر است ...فاطمه ای که بر اثر تصادف چشم از این دنیا می بندد و گر چه عمرش بسیار کوتاه است اما با این سن کم ردپای سبزی در دفتر زندگی3 کودک از هرمزگان، بوشهر و قم باقی می گذارد وکلیه و کبد کوچکش نجات بخش جان آنها می شود ...
درد و رنج از بدن رخت بر بسته است و امید و آرزو ریشه کرده .چند صباحی است که چشم ها با آرامش باز می شوند ونظاره گر طلوع شور زندگی هستند ، چشم های که بی رمق بودند و ناامید از مهر ، عطوفت و ایثارگری. اما مدتی است که خانواده جوان 36 ساله و مرد مسن ۶۹ ساله یادآوری کردند که هنوز مهربانی هست ، خودگذشتگی هست و کلمه یاری و ایثارگری به زیبایی می درخشد. مصطفی خدمتیان و غلامرضا رمضانی ،با اهدا کلیه ها و کبد ، جان بیمارانی از میناب، جهرم و کرمان را از مرگ نجات دادند . دو مرد بزرگ که اکنون در منزلگاه ابدیشان در رویدر و باغو آرامیدند ...
با دستان لرزان خودکار را بر روی برگه رضایتنامه چرخاند و زیر لب از همسرش اجازه گرفت و گفت:» تمام شد ،امضا کردم اعضای بدن جگر گوشم را اهدا کنید». چشمانش خیس است خیس از اشکهای دوری از همسر و فرزندش ...