آیا همیشه در مقایسه با اطرافیان بدشانسی میآورید؟ احساس میکنید تحت تاثیر ستاره بداقبالی متولد شدهاید ؟ چرا همیشه بدشانس هستید؟ آیا مساله واقعا به شانس و اقبال برمیگردد؟ واقعیت این است که شما بیش از آنچه فکر میکنید بر این موضوع کنترل دارید. درست است که گاهی اوقات زندگی توپهای آتشین به سمت ما پرتاب میکند، بیماری، تصادف، از دست دادن عزیزان، اخراج از کار، طلاق، ورشکستهشدن و غیره، همگی از سختیهای زندگی است و قرار نیست هیچکدام از ما در سایهی مداومی از آسایش باشیم، اما سختی ها به ما کمک میکنند یاد بگیریم و رشد کنیم، انعطاف پذیری را توسعه دهیم و در مورد آنچه برایمان ارزشمند است به قطعیت برسیم. اما اگر مداوما با اتفاقات ناگوار سر و کله بزنیم و روزهای تلخی را به واسطهی شریکهای عاطفی بد، دروغگویی اطرافیان و همکاران دورو تجربه کنیم، احتمالا خود را بدشانس تلقی کرده و از بخت خود ناامید میشویم. همانطور که گفته شد، شما بیش از آنچه تصور کنید در شکل دادن به اتفاقات منفی در زندگی خود دخیل هستید، اما چگونه شانس بد خود را ایجاد میکنید؟ چطور ممکن است چیزهای بدی را انتخاب کنید؟
قدمهایی که برای بدشانسی برمیدارید
بسیاری از افراد میل دارند باور کنند که هیچ دخل وتصرفی در اتفاقات دشوار زندگی ندارند و بدشانسی جزء جداییناپذیر سرنوشت آنهاست، اما در واقعیت، همهی ما تا حد زیادی به صورت خودآگاه و ناخودآگاه در رخدادهای زندگی تاثیر میگذاریم. اولین مسالهیی که میتواند بروز مداوم بدشانسی را توجیه کند، این است که شما باور نمیکنید لایق چیزهای خوب هستید. افکار آگاهانه ما به ندرت چیزی است که واقعاً نمایش زندگی را هدایت میکند. فیالواقع این تفکر ناخودآگاه است که دست بالا را دارد، ناخودآگاه ما سیستم اعتقادی و تفکر بنیادینی را پنهان میکند که از کودکی در حال فراگیری و بهکارگیری آن بودهایم. ما تمایل داریم برای اثبات قویترین این باورها که «عقاید اصلی» نامیده میشوند، تصمیمات خاصی بگیریم و به شکل مشخصی رفتار کنیم. اگر با حمایت و عشق بی قید و شرط بزرگ شدهاید، باور اصلی شما ممکن است این باشد که "من لایق چیزهای خوب هستم." و به طور طبیعی به سمت چیزهای خوب میروید.
اگر از طرف دیگر آن پذیرش و عشق بی قید و شرط را دریافت نمیکردید، یا غفلت و ضربه روانی را تجربه کردهاید، ممکن است چهارچوب تفکری داشته باشید که " باورهای محدود کننده " نامیده میشود. باورهای محدود کننده خطوط فکری و عملی ناخوداگاهی شبیه این ایجاد میکنند: من لایق نیستم، وجود من اضافی است، دوست داشتنی نیستم ، من نقص دارم، فقط اتفاقات بد برای من میافتد، من سزاوار اتفاقات بد هستم و غیره. این باورها شما را به سمت گرفتن تصمیماتی هدایت میکند، که بیش از پیش باور کنید ناکافی هستید.
باورهای اصلی میتوانند ما را در برابر فرصتها "کور" کنند، زیرا ما ناخودآگاه چیزهای اشتباه را بارها و بارها انتخاب کرده و زندگی را دشوار میکنیم، سپس آن را "بدشانسی" مینامیم. شما شغلی را انتخاب میکنید که واقعاً دوست ندارید، ولی چون تصور میکنید لایق شغل بهتری نیستید به همان کار رضایت داده و هر روز خود را تحت فشار قرار میدهید.
ریچارد وایزمن روانشناس تجربی ده سال را صرف مطالعه "عامل شانس" کرد. در یک آزمایش، او روزنامهای به مردم داد و از آنها خواست که عکسهای داخل آن را بشمارند. آنهایی که احساس میکردند خوششانس هستند، در عرض چند ثانیه به پایان کار نزدیک شدند و پیام واضحی به ارتفاع دو اینچ در صفحه دوم روزنامه مشاهده کردند، "شمارش را متوقف کنید، 43 عکس در این روزنامه وجود دارد".
اکثر کسانی که احساس میکردند بدشانس هستند پیام را از دست دادند و به شمارش ادامه دادند. در مرحله بعدی یک پیام بزرگ دوم در اواسط روزنامه وجود داشت که میگفت: «شمارش را متوقف کنید، به آزمایشکننده بگویید که این را دیدهاید و 250 دلار برنده شوید».
ذهن کسانی که خود را بدشانس تلقی میکردند تمایل داشت هر دو پیام را نادیده بگیرد، یا به آن اعتماد نکند. ویکتور فرانکل رواندرمانگری بود که از بدترین جنایاتی که بشر به خود دیده است، رنج میبرد. او در اردوگاه کار اجباری نازیها زنده ماند و کتاب معروفی به نام « انسان در جستجوی معنا » نوشت که در آن اشاره میکند: «ما که در اردوگاههای کار اجباری زندگی میکردیم، میتوانیم مردانی را به یاد بیاوریم که در کلبهها قدم میزدند و دیگران را دلداری میدادند و آخرین تکه نان خود را میدادند. ممکن است تعداد آنها کم بوده باشد، اما شواهد کافی ارائه میدهند که همه چیز را میتوان از یک انسان گرفت جز یک چیز: آخرین آزادی انسان یعنی انتخاب نگرش در هر مجموعهای از شرایط و انتخاب راه خود».
بدشانسی اعتیاد آور است
اگر کسی به شما بگوید که معتاد رنج هستید و از شادی ناراحت میشوید، احتمالا خندهتان بگیرد و نکته خنده دار درد و بدبختی همینجاست. بدبختی به شکل وحشتناکی اعتیاد آور است. اگر در خانوادهای بزرگ شدهاید که ناپایدار بوده یا دائما در رنج عاطفی یا جسمی قرار داشتید، بدبختی در واقع میتواند به منطقه آسایش شما تبدیل شود و به طور ناخودآگاه و پنهانی به خوشبختی یا خوش شانسی مشکوک شوید. بنابراین، دوباره به صورت کاملا ناخوداگاه به سمت مخالف خوشبختی و شادی میرویم، مانند روابط آشفته و موقعیتهای سخت. این اتفاق به این دلیل رخ میدهد که هیجانات مداوما تکرار شده به ذهن ما احساس امنیت میدهد و به دنبال تجربهی همان هیجانات میرویم. اگر به بدشانسی خود ایمان دارید، احتمالا زمان مناسبی را صرف جستجوی معنا و هدف نکردهاید. همه ما لزوماً اینجا نیستیم تا یک هدف بزرگ و روشن از زندگی داشته باشیم که به دنبال آن برویم. اما همهی ما کاملا قادریم زمانی را برای در هم تنیدن هدف و معنا در تمام زمینههای زندگی خود اختصاص دهیم. افراد خوش شانس در واقع به دلیل چهار اصل اساسی، شانس خود را به دست می آورند: ایجاد و توجه به فرصتهای شانسی، گوش دادن به شهود، ایجاد پیشگوییهای خودشکوفایی از طریق انتظارات مثبت و گسترش نگرش انعطافپذیر. به طور کلی افرادی که خود را خوش شانس مینامند، توانایی به چالش کشیدن موقعیتها و دید انتقادی نسبت به افکار ریشهیی را در خود پرورش دادهاند. اگر از بروز مداوم بدشانسی خسته هستید، بهتر است نگاهی به باورهای محدودکنندهی خود بیاندازید، ریشهی آنها را بررسی کنید و برنامهیی برا تغییر این روند بچینید.
روزنامه صبح ساحل