قرن بیست و یکم زمان اکتشافات علمی بزرگ است، ماشینهایی که خودشان رانندگی میکنند، رباتهایی که پاسخ اکثر سوالات انسان را در جیب دارند،
هوشهای مصنوعی که به جای انسان مقاله مینویسند، عکاسی میکند و غیره. در حیطهی علم، ابطال پذیری همچنان یک ویژگی مهم و کارآمد نظریات علمی است. به این معنا که تئوریهای مختلف با گذشت زمان، آزمایشهای بیشتر و ارتقا ابزار پژوهش، میتوانند باطل شوند یا تغییر کنند. اما گاهی اوقات با اینکه شواهد کافی برای ابطال و کنار گذاشتن بعضی نظریات کافی است، آنها همچنان پا بر جا باقی میمانند و مورد دفاع اکثریت واقع میشوند. در واقع این نظریات منسوخ، تبدیل به افسانههایی میشوند که دهان به دهان چرخیده و باورهای مردم را تحت شعاع خود قرار میدهند. یکی از این نظریات در قرن نوزدهم با این عنوان مطرح و پذیرفته شد که مناطق مختلف مغز انسان، وظایف مختلفی بر عهده دارند و مغز مانند مجموعهای از قطعات پازل است که هر کدام بخشی از عملکرد آن را توجیه میکنند.
مثلا طبق این نظریه که معتقد بود نواحی جلویی مغز مسئول برنامه ریزی و تفکر است، کسانی که پیشانی بلندی داشتند باهوش، عاقل و منطقی انگاشته میشدند. اما امروزه محققان به این نتیجه رسیدهاند که مغز ما، شبکهی عظیمی از نورونها است و این نورونها هرکدام وظایف مختلفی به عهده داشته و در نقاط مختلفی از مغز حضور دارند. برای مثال نورونهای قشر قدامی، در حافظه، احساسات، تصمیمگیری، قضاوت اخلاقی، تخیل و توجه درگیر هستند.
با وجود تحقیقات گسترده در این زمینه و رد نظریهی مغز تقسیم شده، همچنان عدهای از روانشناسان و دیگر متخصصان بر این ایده ایستادهاند و اینگونه تفکر عامهی مردم را منحرف خواهند کرد. افسانهی دیگر، این است که مغز یک سیستم محرک-پاسخ است، به این معنا که محرکی در محیط اطراف، مغز شما را
تحریک میکند و سپس به این محرک واکنش نشان میدهد و اصطلاحا مغز روشن میشود.
امروزه محققان معتقد هستند که هیچ نقطهی آغازی وجود ندارد، بلکه نورونها مداوما و با سرعتهای مختلفی در حال شلیک دادهها هستند. مغز در هر لحظه از تمام اطلاعات استفاده میکند تا بتواند رویدادها را تببین و پیشبینی کند.
بنابراین مغز شما یک سیستم سادهی محرک-پاسخ نیست، بلکه یک سیستم پیچیده از فعالیتهای دائمی نورونها است. دکتر لیزا فلدمن بارت، استاد روانشناسی دانشگاه نورث ایسترن در کتاب «هفت و نیم درس دربارهی مغز» علاوه بر این دو افسانه به بررسی مطالب عمدهی دیگری میپردازد که ما به عنوان فرضیات علمی پذیرفتهایم اما این فرضیات امروزه دیگر جایی در علوم مغز ندارند. دکتر بارت معتقد است ما با آنچه میآموزیم سازگار میشویم و گاهی فرضیات آنقدر قوی هستند که در برابر تغییر مقاومت میکنند.
آنها نه با شواهد بلکه توسط «ایدئولوژی» حفظ میشوند و بخشهای مختلف زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهند. برای درک بهتر عملکرد مغز و متقابلا اینکه چطور میاندیشیم، چطور احساس میکنیم و چگونه رفتار خواهیم کرد؛ بهتر است این افسانههای علمی را فراموش کنیم.
روزنامه صبح ساحل