03

دی

1403


اجتماعی

02 بهمن 1391 10:19 0 کامنت

صبح ساحل، اجتماعی _ با شنيدن مارش حمله كركره مغازه راديو سازي اش را پايين كشيده، عازم جبهه شده بود و يك هفته بعد، خانواده، صدايش را از راديو بغداد شنيده بود. زندگي‌اش در اسارت آرام مي‌گذشت، روحيه‌اي ملايم داشت. لبخندش را از هيچ كس دريغ نمي‌كرد. هميشه نگران بود كه نفهميدم راديوهاي مردم چه شد؟ او بعدا به وسيله نامه به خانواده‌ اش سفارش كرد راديوهاي مشتري‌ها را پس بدهند. در اسارت، تمام وقتش را صرف زایر محمدمي‌كرد. زایر محمدپيرمردي هشتاد ساله بود اهل بستان، عراقي‌ها به اميد اينكه روزي او را با يك سرباز جنگي معاوضه كنند، از كنج خانه روستايي‌اشپرمرد را  بيرون كشيده بودند.

زایر محمد تا كمي بدحال مي‌شد شهادتين مي‌گفت و منتظر مرگ مي‌ماند. گاهي دلتنگ مي‌شد و بسيار براي نوه‌هايش گريه مي‌كرد. دوست راديو ساز ما چنان كه مادري كودكش را سرپرستي و مراقبت مي‌كند، پيرمرد را تيمار مي‌كرد. لباسش را مي‌شست، حمامش مي‌برد، سرش را شانه مي‌زد و لباس‌ را تنش مي‌كرد. پيرمرد همه هميشه دعا مي‌كرد: الهي عاقبت به خير شوي پسرم. شايد از طريق پرونده بازجويي بود كه عراقي‌ها به شغل راديو ساز پي برده‌ بودند. از آن پس سربازان عراقي براي تعمير لوازم صوتي‌شان پولي به تعمير كار نمي‌دادند. راديو ساز ما كارشان را راه مي‌انداخت. رفته رفته مهارت او در ميان سربازان عراقي شايع شد و ديگر روزي نبود كه مشتري نداشته باشد. اين كثرت مشتري فكري در ذهن راديو ساز پروراند، فكر داشتن يك راديو. بعد از آن، او قطعات مورد نياز براي ساخت راديو را از روي راديوهای عراقي‌ها بر مي‌داشت و به آنها مي‌گفت كه آن قطعه خراب است و بايد تعويض شود. به اين ترتيب پس از چند ماه، همه قطعات آماده شد و راديو ساز دست به يك مونتاژ كم نظير زد. از آن روز به بعد، با شنيدن اخبار و تحولات مربوط به ايران و جهان و جبهه‌هاي جنگ، ارودگاه حال و هواي ديگري به خود گرفت. راديو ساز، اخبار را گوش مي‌كرد، مي‌نوشت و به مسئول خبر مي‌داد تا تكثير كند و به همه آسايشگاه‌ها برساند. اين وضع مدت‌ها ادامه داشت تا اينكه آن روز شوم فرار رسيد. روزي كه عراقي‌ها سرانجام سر از كار راديو ساز در آوردند و به تلافي همه كلاه هايي كه سرشان رفته بود، به سختي شكنجه اش كردند؛ شكنجه‌اش طاقت فرسايي كه پيكر نحيف او را در هم ‌شكست و سرانجام به شهادت رسيد. اين حادثه غم انگيز، بيش از همه زایر محمدرا بي تاب كرد. اگر چه پس از شهيد، ديگران تيمارش مي‌كردند، اما غم از دست دادن آن جوان مهربان و دوري از عزيزانش سرانجام پيرمرد را به زانو در آورد و در يك روز سرد زمستاني آخرين شهادتين را گفت.

دیدگاه ها (0)
img