احتمالا با افراد بسیاری مواجه شدهاید که برای هر اتفاق یا نقصی خود را مقصر میدانند و روی به خودسرزنشگری و خودتخریبگری میآورند. آیا تا به حال به این فکر کردهاید که چرا برخی از افراد در نهایت خود را به خاطر آسیب ، غفلت یا سوء استفادهای که در سن فعلی یا دنیای کودکی تجربه کردهاند سرزنش میکنند؟ پدیده سرزنش خود که با عنوان «برگرداندن به خود» شناخته میشود، یک مکانیسم دفاعی روانشناختی است که عمیقاً تاثیر مخربی بر عزت نفس و روابط میگذارد. بزرگ شدن در خانه ای که در آن همدلی کمیاب است میتواند مکانیزم دفاع عاطفی کودک را عمیقاً تحت تاثیر قرار داده و شکل دهد. اغلب کودکانی که روابط والد فرزندی سرد و بیعاطفهیی تجربه میکنند از نظر روانی در حالتی از انکار و سرکوب احساسات به سر میبرند. به عنوان یک کودک، آنها ممکن است به طور شهودی احساس کنند که چیزی در
زندگی خانوادگی آنها اشتباه است. با این حال، مواجهه کامل با کاستیهای عاطفی و عدم همدلی والدین میتواند برای آنان سنگین و غیرقابل تحمل است. برای یک کودک بی دفاع و آسیب پذیر، درک این موضوع که کسانی که قرار بود او را پرورش داده و از وی محافظت کنند، حالا منبع ناراحتی و ناامنیاش شدهاند حقیقتی سخت و ناراحت کننده است.در چنین محیطهایی، بچهها اغلب با پذیرش داستانی که مراقبانشان گفتهاند، با محیط عاطفی سرد سازگار میشوند و گمان میکنند تا زمانی که مراقبان وسایل اولیه مانند غذا و سرپناه را فراهم کنند، والدین خوبی هستند. این توجیه به عنوان یک مکانیسم مقابله ای عمل می کند و راهی است برای عادی جلوه دادن مسائل و اجتناب از مواجهه با واقعیت سوءاستفاده عاطفی یا بیتوجهی که کودک با آن درگیر است. این امر به طور ماهرانه به آنها می آموزد که ابراز نارضایتی یا تمایل به نزدیکی عاطفی بیشتر غیر ضروری یا حتی زیان بار است، درسی که در نهایت آموخته میشود این است که نیازهای عاطفی نه معتبر هستند و نه مهم. این درس سایه طولانی را ایجاد می کند و بر تعاملات و تصویر خود در بزرگسالی تأثیر عمیق و مستقیم میگذارد. در این روند کودک میآموزد که والدین به دلیل تهیه غذا و سرپناه کامل هستند و اگر کودک احساس ضعف، ناامنی و کمبود عاطفه میکند، مساله خود اوست. کودک آزاردیده با درونی کردن این باور که به نوعی مقصر است، خود را به اندازه کافی خوب نمیداند یا معتقد است که در برآورده کردن استانداردهای یک کودک ایده آل ناکام مانده است. این
کودک دچار توهم کنترل بر محیط پر هرج و مرج اطراف خود خواهد شد و خشمی که منبع آن به درون خودش بازگشته را تجربه میکند و این تفکر را پرورش میدهد که اگر مشکل از خودش است شاید کاری وجود داشته باشد که با انجام آن بتواند مشکل را "رفع" کند. در اصل، او فکر میکند اگر بتواند رفتار خود را تغییر دهد یا اصلاح کند، ممکن است از غفلت یا سوء استفاده بیشتر جلوگیری شود. این خشم خودگردان یا سرزنش خود، اگرچه ممکن است حالا از دیدگاه ما غیرمنطقی به نظر برسد، اما مکانیسم مقابله ای حیاتی برای کودک بوده است و راهی برای توجیه بی عدالتیهای به ظاهر غیرقابل توضیحی که با آن روبرو بوده را فراهم کرده است.
خودسرزنشگری در بزرگسالی
وقتی کودکانی که خود را سرزنش می کنند به بزرگسالی میرسند، اغلب به استفاده از این استراتژی مقابلهای ادامه میدهند، حتی زمانی که دیگر از آنها محافظت نمیکند و تاثیر مخربی برجای میگذارد. این بزرگسالان تمایل دارند بیش از حد مسئولیت پذیرفته و در روابط شخصی و کاری خود سرزنش شوند، حتی اگر مقصر آنها نباشند. این الگوی انتقاد از خود و عزت نفس پایین فقط بر روی تصویر آنها از خود تأثیر نمیگذارد، بلکه بر نحوه تعامل آنها با دیگران نیز تأثیر مستقیم دارد. با به گردن گرفتن مکرر همه تقصیرها، ممکن است به طور ناخواسته افرادی را جذب کنند یا به آنها قدرت بدهند که سوء استفادهگر هستند، چرا که آنها در تعیین حد و مرز یا ایستادگی بر خط قرمزهای خود مشکل دارند. این مساله نه تنها رنج آنان را مداوم و زماندار میکند، بلکه ایجاد روابط سالم و متعادل را نیز چالش برانگیز می کند. با گذشت زمان، این مکانیسم مقابلهای میتواند به رفتارهای پیچیدهتری تبدیل شود. در بعضی افراد به صورت "نیاز همیشگی به انجام دادن یک کار مفید" بروز پیدا میکند که یک انگیزه بی امان برای مشغول ماندن و سازنده بودن همیشگی است. آنها احساس می کنند که ارزش آنها ذاتاً با بهرهوری یا توانایی آنها در حل مشکلات ارتباط مستقیم دارد. این افراد برای دیگران، به یک چتر نجات تبدیل می شوند، در واقع جایی که احساس می کنند بیارزش، ناکارآمد و بیهوده هستند، دیگران را به عنوان راهی برای تأیید ارزش خود نجات میدهند. آنها ممکن است خود را بیابند که دائماً در نقش هایی قدم می گذارند که آنها را ملزم به اصلاح یا بهبودی دیگران می کند، دائماً به دنبال اصلاح موقعیت ها یا روابط به عنوان راهی برای تکرار استراتژی کودکی خود در مورد سرزنش و ناامیدی هستند و سعی می کنند آنچه را که "اشتباه" بود، اصلاح کنند.
شکستن چرخه خودسرزنشگری و خودپرخاشگری
رهایی از الگوهای عمیقا ریشهدار سرزنش خود و مسئولیتپذیری بیش از حد مستلزم
شناخت رفتارهای ناسالم نیست، بلکه شامل بازیابی اساساً احساس درست و نادرست و دریافتن داستان واقعی است. برای بسیاری، این سفر با یک گام سخت اما ضروری آغاز می شود: اذعان به آسیبی که متحمل شدهاند به جای به حداقل رساندن یا انکار تأثیرات آن. این تصدیق میتواند سخت باشد، زیرا به معنای مواجهه با حقایق دردناک در مورد گذشته خود است، از جمله درک اینکه کسانی که قرار بود از آنها محافظت و مراقبت کنند ممکن است باعث آسیب شده باشند. با این حال، از طریق مواجهه با این حقایق است که شفا آغاز می شود. بیان روایت واقعی خود بسیار مهم قدرتمند است. سالها، کودک-بزرگسال آزار دیده ممکن است داستانهایی را برای خود تعریف کرده باشد که اعمال آسیبزننده دیگران را توجیه میکند و احساسات آسیبدیده آنها را نادیده میگیرد. بازنویسی این روایت مستلزم تأیید این موضوع است که تجربیات و احساسات آنها معتبر است و آنها سزاوار رفتاری که با آنها شده، نبودند. این بدان معناست که به خاطرات و احساسات خود بیش از نسخه های واقعیتی که ممکن است دیگران سعی در تحمیل آن داشته باشند اعتماد کنند. یعنی نه گفتن به دروغ های خانوادگی. این فرآیند میتواند از نظر احساسی شدید بوده و ممکن است شبیه باز کردن زخمهای قدیمی دردناک و ناخوشایند باشد، با این حال، در همین فضای آسیبپذیر است که میتوان گذشته را با وضوح جدیدی دید. تغییر گفتگوی درونی از سرزنش خود به گفتگوی
خودفهمی و شفقت گام مهمی است و پایه و اساس ایجاد یک تصویر مناسب از خود و روابط سالمتر را ایجاد میکند.در نهایت، مسیر بهبودی از سرزنش خود و خشم درونی، بازپسگیری روایت زندگی از تحریفهای تروما است. این ادغام مجدد خود و تشخیص درست آنچه اتفاق افتاده، درک اینکه چگونه باورها و رفتارهای فرد در این مسیر تحریفی شکل گرفته و تصمیم گیری در مورد چگونگی حرکت به جلو - فقط شفابخش نیست بلکه راه رهایی است.