ای روشنیِ دو دیدهی من
ای دلبر ور پریدهی من
چندی ست که از تو دور ماندم
بیمصرف و سوت و کور ماندم
یک شب به سراغم آمدی پار
«رفتی و نیامدی دگربار»
بی روی تو ای وجود بی نور
در پرتو شمع می زنم شور!
تا بار دگر ز در درآیی
بر من در ِ مرحمت گشایی
ای برقِ عزیزِ خانه ی ما
خاموشیِ جاودانه ی ما
پندی بده بر وزیر نیرو
گر بر نخورد به حضرت او
از روزن ناز و دلربایی
راهی بگشا به روشنایی!
خاموش نمی توان نشستن
بایست که تن به کار بستن
«پاپتی شیرازی»
روزنامه صبح ساحل